حالم خیلی خوش است.
بعدازظهر یکی از روزهای خوب بهاری است. در خانه ای کاه گلی نشسته ام.
خانه ای با تیرهای چوبی که در سقف کار شده است، و نی های ما بین اش که هم سنگینی سقف کاه گلی را نگه می دارد و هم هنر زیبای ایرانی را بیانگر است.
نم نم باران و بوی گل و صدای جوب آب که از کنار پنجره به باغ ها روان است، روان تازه ای در بدن آدمی جریان می دهد.
طاقچه های بزرگ و کلید و پریز قدیمی و یک لامپ صد.
اینها دلیل حال خوش من نیست، همینکه صاحب خانه را بیشتر شناختم مرا خوشحال می کند. صاحب خانه ای که وقتی چشم از جهان بست، آسمان تیره شد و خورشید گرفت.
من اهل خرافه و بزرگ سازی های الکی نیستم، ولی گویا اینجا قضیه متفاوت است.
پیش نماز مسجدی که امام رضا علیه السلام در آن نماز گذاشته اند.
نقل می کنند کفش هایش جفت می شده است.
از اینها که بگذریم، حس دلنواز این خانه چیز دیگری است، گویا بیانگر یک داستان است.
این یک موهبت بود که ایامی در این خانه مستقر شوم.
چقدر یک خانه ساده، یک اتاق گچی ساده، بوی کاه گل و فرش های سخت و نخ نما می توانند آرامش بخش باشند؟! چقدر؟؟.
پ.ن: نه خانه های لوکس و نه فرش های گران و مبل های راحتی آنچنانی، خوشی می آورند، و نه پول، بلکه فقط و فقط شیوه زندگی است که آسایش آور است.
فروردین 1395 - منزل حاج سید میرزااحمد بنی هاشمی
درباره این سایت