جان آدمی



دو سال است که پدر شده‌ام

پدر بودن را دوست دارم

یعنی دوست داشتم.

اما الان بیشتر


چون پدر بوردن یعنی آموزگار بودن

آموزگاری را دوست دارم


این روزها، پسرم به سنی رسیده است که می‌آموزد

آموختگار شده است

من از این آموختگاری اش، لذت می‌برم


شما نیز بهتر است هر چه زودتر، لذت ببرید.

شاید فردا دیر باشد


باعث دلگرمی است که بدانی مفیدی.

بدانی سربار نیستی.

بدانی سربازی.


من سربازم،

سرباز فرمانده عشق، به نام مهدی (عج)

برای این فرمانده سر می دهد، جان می دهم.


سعی می کنم، سربازی مفید، سربازی مطیع و سربازی خوب باشم

وقتی به عبارت "شیخ مفید" دقت می کنم،

وقتی می سنجم که شیخ نامه به دست، اشک در چشم، عبارت «انت المفید حفاً» را می خواند

به خودم می گویم، خوشا به حالت شیخ؛ بهشت را در دنیا چشیده ای


ای کاش، ما هم مفید باشیم، حداقل بی خاصیت نباشیم


مدتی می شود که در خدمت گذاری، لیاقت پیدا کرده ام و سوالات مردمان عزیز را پاسخ می دهم،

خدا را شکر

خدا را شکر به اندازه چند پاسخ، مفید ام!

این حس را به هیچ زر و قیمتی نفروشم.


هر چند سربار حضرتم،

هر چند محصور در گناه و معصیتم

اما سرباز حضرتش هستم، سربازی بی خاصیت، که به آرزوی مفید بودن است.


آقا ما را مفید کن.


کاخ توپکاپی (توپقاپی) در استانبول – به انگلیسی: Topkapı
از قصرهای معروف امپراتوری عثمانی است که از ۱۴۶۵ تا ۱۸۵۳ مرکز اداری این امپراتوری بود. سلطان محمد فاتح در ۱۴۵۹ دستور ساخت این قصر را داد و کار ساختن آن در ۱۴۶۵ به پایان رسید. در ۱۸۵۳ سلطان عبدالمجید تصمیم گرفت محل اقامتش را به قصر تازه‌ساز دلمه باغچه منتقل کند که نخستین کاخ مدل اروپایی شهر بود. امروز قصر توپقاپی به موزه تبدیل شده‌است و از جذاب‌ترین جاذبه‌های توریستی ترکیه‌است.
این موزه از جذابترین موزه های جهان و نفیس ترین موزه جهان اسلام بشمار می آید. اشیاء این موزه توسط شاه سلیم اول در قرن شانزدهم میلادی ، هنگامی که در سال 1517 میلادی امیر مکه مکرمه سلطه امپراطوری عثمانی را بر حجاز پذیرفت و رسما زیر پرچم عثمانی ها رفت ، به استانبول منتقل شد .

در ادامه مطلب عکس هایی از این موزه را مشاهده می فرمایید. (جذاب و دیدنی)
ادامه مطلب

بسم الله الرحمن الرحیم

برخی اوقات مطالبی را تهیه می کنم، که مطالعه اش خالی از لطف نیست، همچنین فیلم و صوت های و حتی عکس های جالبی به دستم می رسد، که اشتراک آنها را مفید میدانم. به همین خاطر برای اینکه این انتشار هایم مدون شده و یک آرشیو برایش درست کنم، یک کانال تلگرامی تهیه کرده ام؛ به اسم وبلاگ.

جان آدمی.

برای عضویت در این کانال تلگرامی می توانید به آدرس زیر بروید:

http://telegram.me/daghighii

امیدوارم مفید فایده باشد. ان شاء الله.

از دوران جوانی و نوجوانی علاقه ای هر چند کم و کوتاه به سینما داشتم؛ البته نه بازیگری، بلکه بیشتر به فیلم نامه نویسی و داستان پردازی علاقه نشان دادم.
به هر حال نوع زندگی و تفکر ما اجازه نداد که به وادی سینما وارد بشوم و به همین خاطر شناختی هم از سینما و تئاتر نداشتم تا اینکه برای اولین با و به همت موسسه طه و مجموعه مشکاة النبی (ص) به یک تئاتر مذهبی دعوت شدم.
اسم و عنوانش این پیام را القاء می کرد که نمایش برای کودکان و نوجوانان است؛ حتی مخاطبان که 90 درصدشان کم سن و سال بودند نیز همین پیام را می داد. با این حال منتظر یک تئاتر معمولی بودیم؛ شاید کمی هم از معمولی پایین تر؛ که با یک تاکتیک خاص فهمیدیم این یک تئاتر کار شده است.

هر چند هنوز به این تئاتر ایمان پیدا نکرده بودم که می تواند راضیمان کند یا نه، با این حال هر چه به انتهای داستان نزدیک می شدیم جذابیت داستان بیشتر می شد تا اینکه؛ صحنه داخل یک قبر اجرا شد؛

دیگر از دو سوم داستان به بعد جای اینکه داستان را دنبال کنیم، گریه می کردیم؛ همه گریه می کردند.

داستان به پایان رسید و اشک ها به پایان نرسید؛
اشک ها که خواست تمام شود، تازه کارگردان تئاتر خواست به همه بفهماند زود قضاوت کردید؛
او می خواست همچنان احساسات ما را مورد توجه قرار دهد.

گروه سرودش را به بالای پله ها آورد؛

شروع کردند به خواندن شعر معروف امام رضا

"رضا غریب الغربا رضا معین الضعفا
قربون کبوترای حرمت امام رضا
قربون این همه لطف وکرمت امام رضا
از روزی که با تو آشنا شدم امام رضا
مورد مرحمت خدا شدم امام رضا

دست هر بنده که بر دامن مولا برسه
درد پنهانش امشب به مداوابرسه
امشب از پرده دل آن همه فریاد کنیم
تا مگر رضا به فریاد دل ما برسه
رضا غریب الغربا رضا معین الضعفا

دل من زندونی تویی که تنها می دونی
قفس وا کنی و پرنده رو رها کنی
میش کنج حرمت گوشه ی قلب من باشه
میشه قلب من ومثل گنبدت طلا کنی
یا علی موسی الرضا میشه به من نگاه کنی
اونقده رضا می گم تا دردم و دوا کنی
رضا غریب الغربا رضا معین الضعفا"

با تمام شدن این همخوانی زیبا چراغ های مجلس روشن شده بود ولی اشک ها تمام نشده بود؛
حتی وقتی از سالن تئاتر هم خارج شدیم هنوز هوایی امام رضا بودیم
سوار اتوبوس هم که شدیم هنوز حال و هوا امام رضایی بود.
به محل استراحت هم که رسیدیم باز به همین شکل؛
اصلا این عشق جز بدیدار تو مداوا نشود.

نصف شب، طاقت به سر آمد و به آستان ملک پاسبان علی بن موسی الرضا رفتیم
عجب زیارتی شد.
بیادماندی و دلنشین.

جا دارد از این گروه تئاتر که به صورت حرفه ای ما را مورد عنایت قرار دادند تشکر کنم
نفستان گرم و همتتان بلند تا ظهور حضرتش زنده باشید.


بسم الله الرحمن الرحیم

 

توفیق دوباره زیارت علی بن موسی الرضا علیه السلام بعد از گذشت کمتر از بیست روز از بازگشت از این حرم ملک پاسبان؛ توفیقی بود ویژه و خاص. اما تفاوتش با سایر تشرفاتم در این بود که این بار با گروهی پاک دل و ساده همراه بودم؛ گروه ساده و بی آلایش و در یک کلام خالص خالص که آرایش های دنیا آنها نفریفته و به همت خودشان و خواست خدا نخواهد فریفت.

در این سفر با گروهی بیست و چند نفره از فرزندان حضرتش؛ عازم مشهد بودیم؛

بلکه زائر مشهد بودیم.

در این سفر، بنده در درجه اول به عنوان یک خادم و در درجه دوم به عنوان یک معلم گروه را همراهی می کردم؛ که در درجه اول به دنبال ثواب بودیم و در درجه دوم من شاگردی این را گروه می کردم.

جای شاگردی و استادی را تغییر دادند این استادان کم سن و سال امام رضایی.

به هر حال در این سفر کم نبود درس گرفتن هایم؛

کم نبود دیدن صحنه های دیدنی

کم نبود اشک های شوق

اشک های غم

اشک های حسرت و آه

 

اتفاقات خاص این سفر کم نبود، ماجراهایی که کلاس درسی بود در این سفر برای من بی سر و پا

وقتی اشک جوان 16 ساله ای، در کنار جسد مطهر علی بن موسی الرضا؛ از فهمیدن یک روایت عمیق جاری می شود؛

وقتی زنده بودن امام را درک می کند، و اشک روی گونه اش غلط می زند،

دوست داری پر بکشی و دور گنبد سلطان طوس پرواز کنی

دوست داری به حضرتش بگویی، چه کرده ای با این دل.

16 سالگی با فهمیدن مفاهیم عمیق یک روایت همخوانی ندارد؛ مگر اینکه خود علی بن موسی الرضا بخواهد که بشود.

 

وقتی می بینی یتیم 14 ساله مشکلاتش را روی کاغذی نوشته تا فقط امامش آن را بخواند؛ در نامه اش به امام می نویسد: "پدرجان"

از خجالت،جرات ایستادن در حرم را نداری.

 

وقتی شوق زیارت در دل جوانان 17 ساله را می بینی که از خوابشان می گذرند تا این سه روز را فقط در بهشت سر کنند؛ از خوابیدن متنفر می شوی،

 

این ماجراها و امثالش که در این سفر کم نبود؛ برای من درس بود، کلاس درسی سه روزه در بهشت.

اگر حالم مساعد بود و بیمار نبودم شاید داستان های این سفر را می نوشتم ولی به آینده موکول می کنم تا با حوصله و بدون کم و کاست از این سفر پر معنویت برایتان بنویسم.


در این سفر و در یک کلام؛ علی بن موسی الرضا را احساس کردم؛

لمس کردم،

اگر حرف نسازند می گویم دیدم.

با چشم دل دیدم


جای تشکر دارد از موسسه طه و مسئولین عزیزش، از مجموعه مشکاة النبی (ص) و دوستان عزیزمان در این مجموعه. که ما را به عنوان خادم پذیرفته اند و در خدمت به امام زمان علیه السلام کوشا هستند. و به جِد از یاران خاص حضرتش محسوب می شوند.


دشمنی با سایه ها


گاها برخی سخن ها دلنشین می شوند و در گوشه ای از ذهن جای خوبی پیدا می کنند و دائما به یاد و خاطر صاحبشان خواهند آمد.

یکی از این سخن های زیبا و پرمحتوا برخی عبارات فیلم ها ساخته کارگردان ها می باشد که اصطلاحا به آنها دیالوگ گفته می شود. یکی ازاین دیالوگ ها که در ذهنم بود ولی امروز دوباره تداعی شد، عبارتی بود که در فیلم "در چشم باد" شنیدم.

هرچند چندان تلویزیون را جدی نمی گیرم ولی برخی فیلم هارا دوست دارم، این فیلم از آن دسته محدود بود که اگر ایراداتی را برطرف می کرد نمونه می شد. با این حال عبارت دیالوگی که مدنظرم بود این است :

"انگلیسی ها کاری می کنند که یک شبه آدم با سایه اش دشمن می شه"


حقیقتا چنین است، انگلیسی ما را باسایه های خودمان به جنگ انداختند؛

با سایه های هم می جنگیم.

با دوستان و هم کیشان مان می جنگیم

دسته دسته شده ایم.


به جای اینکه دور دو اصل مهم قرآن و عترت جمع باشیم، به دنبال افتراق هایمان هستیم.


در این ایام و در این برهه از زمان یک عده انسان . طرف مقابلشان را انگلیسی خطاب می کنند و اتفاقا آنها هم این دسته را انگلیسی می داند.


شاید علتش این باشد که به جای دورهم بودن هایمان با هم جنگ کرده ایم که طرف مقابل فکر می کند ما انگلیسی هستیم و ما هم فکر می کنیم او انگلیسی است. در حالی که همه شیعه هستیم همه مسلمانیم.


شاید هر دو دسته مسلمان باشند و دسته سومی که همان انگلیسی ها هستند دارند اختلاف ایجاد می کنند.


ان شاء الله حضرتش که قیام کنند، وحدت بینمان بر می گردد.


حالم خیلی خوش است.

بعدازظهر یکی از روزهای خوب بهاری است. در خانه ای کاه گلی نشسته ام.

خانه ای با تیرهای چوبی که در سقف کار شده است، و نی های ما بین اش که هم سنگینی سقف کاه گلی را نگه می دارد و هم هنر زیبای ایرانی را بیانگر است.

نم نم باران و بوی گل و صدای جوب آب که از کنار پنجره به باغ ها روان است، روان تازه ای در بدن آدمی جریان می دهد.

طاقچه های بزرگ و کلید و پریز قدیمی و یک لامپ صد.


اینها دلیل حال خوش من نیست، همینکه صاحب خانه را بیشتر شناختم مرا خوشحال می کند. صاحب خانه ای که وقتی چشم از جهان بست، آسمان تیره شد و خورشید گرفت.

من اهل خرافه و بزرگ سازی های الکی نیستم، ولی گویا اینجا قضیه متفاوت است.

پیش نماز مسجدی که امام رضا علیه السلام در آن نماز گذاشته اند.

نقل می کنند کفش هایش جفت می شده است.

از اینها که بگذریم، حس دلنواز این خانه چیز دیگری است، گویا بیانگر یک داستان است.

این یک موهبت بود که ایامی در این خانه مستقر شوم.

چقدر یک خانه ساده، یک اتاق گچی ساده، بوی کاه گل و فرش های سخت و نخ نما می توانند آرامش بخش باشند؟! چقدر؟؟.


پ.ن: نه خانه های لوکس و نه فرش های گران و مبل های راحتی آنچنانی، خوشی می آورند، و نه پول، بلکه فقط و فقط شیوه زندگی است که آسایش آور است.


فروردین 1395 - منزل حاج سید میرزااحمد بنی هاشمی


چقدر قشنگ است دو رکعت نماز عشق در کنار مرقد عشق

کاری که امروز برایم محقق شد

دوست دارم سجده شکری بگذارم،

سجده ای که هیچگاه تمام نشود،

برای خدایی که محبت را آفرید

عقل را آفرید

عشق را آفرید.

خداوندی نعمات فراوانی داده است.

مهمترین نعمت، ولایت علی بن ابی طالب روحی له الفداه.

چه نعمتی بالاتر از محبت مهدی فاطمه سلام الله علیه در قلب؟

جا دارد سجده شکری گذاشت و سر برنداشت.


خدایا شاکرم.


شما هم تاکنون باید فهمیده باشید که دختران را باید فهمید و به آنها احترام گذاشت.

این دختری که می گویم، اعم از همسر و دختر و مادر و. است.

 

اول باید فهمید که ن با مردان متفاوت اند.

شاید بپرسید این که اولین و بارزترین نشانه است،

اما بسیاری از این مشکلات و معضلات ما با ن و مادران و دخترانمان بر سر همین قضیه است.

اگر واقعا بدانیم ن با مردان متفاوت‌اند، دیگر دلسوزی‌های مادرانه را غرغر نمی دانیم

دیگر به درد و دل های همسرانمان گلایه نمی گوییم

دیگر به خواسته های عاطفی دخترانمان لوس بازی نمی گوییم.

 

این درس را امروز از یک فیلم سینمایی روانشناسانه که اثر غرب است آموختم.

آموختم که اگر دختران شناخته نشوند، خطرات بسیاری در کمینشان قرار میگرد.

 

دومین و چندمین راه حل را شاید اگر حوصله باشد، در پستهای بعدی گذاشتم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دبیرستان حضرت زینب(س)دوره اول چرام مهرداد نوذری Alice وبلاگ مسیر سلامتی کانون فرهنگی هنری صراط سارا نظري Larry سل یو بلوک تکن ام صادق زد سبک زندگی